دزد و پاک مرد


درويشی را ضرورتی پيش آمد، گليمى را از خانه يكى از پاك‌مردان دزديد. قاضى فرمود تا دستش بدر کنند. صاحب گليم شفاعت کرد که من او را بحل کردم.
قاضى گفت: به شفاعت تو حد شرع فرو نگذارم.
صاحب گليم گفت: اموال من وقف فقيران است؛ هر فقيرى كه از مال وقف به خودش بردارد، از مال خودش برداشته؛ پس قطع دست او لازم نيست.
قاضى از جارى‌ نمودن حد دزدى منصرف شد؛ ولى دزد را مورد سرزنش قرار داد و به او گفت: آيا جهان بر تو تنگ آمده بود كه فقط از خانه چنين پاك مردى دزدى كنى؟!
دزد گفت: اى حاكم! مگر نشنيده‌اى كه گويند: خانه دوستان بروب، ولى حلقه درِ دشمنان مكوب.
«چون به سختى در بمانى، تن به عجز اندر مده دشمنان را پوست بر كن، دوستان را پوستين»

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 0 میانگین: 0]
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سبد خرید
پیمایش به بالا
0
نظر شما چیست؟x